داستان بهلول و داروغه
داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد تا به حال کسی نتوانسته است مرا گول بزند .
بهلول در میان آن جمع بود ، به داروغه گفت :
گول زدن تو کار آسانی است ، ولی به زحمتش نمی ارزد .
داروغه گفت :
چون از عهده بر نمی آئی ، این حرف را میزنی .
بهلول گفت :
افسوس که الساعه کار خیلی واجبی دارم ، والا همین الساعه تو را گول می زدم .
داروغه گفت :
حاضری بروی و فوری کارت را انجام دهی و برگردی ؟
بهلول گفت :
بلی .
همین جا منتظر من باش ، فوری می آیم .
بهلول رفت و دیگر بازنگشت .
داروغه پس از دو ساعت معطلی ، شروع کرد به فریاد کردن و گفت :
اولین دفعه است که این دیوانه مرا این طور گول زد و و چندین ساعت بیجهت من را معطل کرد و از کار انداخت!!