کتاب & تفریحی & سرگرمی

کتاب ؛ دانلود کتاب ؛ جزوه ؛ مقاله ؛ داستان و رمان ؛ آموزشی ؛ اس ام اس و عکس....

کتاب & تفریحی & سرگرمی

کتاب ؛ دانلود کتاب ؛ جزوه ؛ مقاله ؛ داستان و رمان ؛ آموزشی ؛ اس ام اس و عکس....

آستین نو ,بخور پلو

 آستین نو ,بخور پلو
 
می گویند روزی بهلول را به مهمانی دعوت کردند. بهلول با لباس کهنه و مندرس به آن مهمانی رفت و در صدر مجلس نشست. مهمانها یکی پس از دیگری وارد مجلس شدند و آنقدر به بهلول گفنتند : "یک خرده پایین تر، یک خورده پایین تر" تا بهلول دم در نشست و روی کفشهای مهمانها غذا خورد.

بعد از چند روز دوباره بهلول به همان مجلس دعوت شد . این دفعه لباس نو و تازه ای عاریت گرفت و به تن کرد و به مهمانی رفت. از همان اول خودش دم در نشست. اما هر کس از در وارد می شد نگاهی به او می کرد و می گفت: " آقا بهلول چرا اینجا نشسته ای؟ یک خرده بفرمایید بالاتر. " آنقدر بفرمایید بالا، بفرمایید بالا " تکرار شد تا موقع شام خوردن، بهلول در صدر مجلس قرار گرفت.

وقتی شام آوردند و غذاهای الوان را چیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند، بهلول آستینِ لباسش را در بشقاب پلو کرد و مرتب می گفت: " آستین نو؛ بخور پلو " حاضرین مجلس تعجب کردند و از او پرسیدند : " این چه کاری است که می کنی؟ آخر مگر آستین هم غذا می خورد؟ " بهلول در جواب گفت: " من همان شخصی هستم که فلان شب اینجا مهمان بودم و کسی به من اعتنایی نکرد و ناچار دمِ در غذا خوردم . حالا هم این تشریفات مال من نیست بلکه مال لباس من است و جا دارد که بگویم : " آستین نو؛ بخور پلو " عاقلان مجلس از کرده خود شرمنده شدند و بر شیرین کاریهای بهلول آفرین گفتند.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد